کد مطلب:142027 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

ورود به مکه و ملاقاتها
حسین (ع) با پشت سر گذاردن مدینه، پس از پنج روز، راه را به پایان برد، و در شب جمعه سوم ماه شعبان به مكه وارد شد. او در آستانه شهر این آیه را تلاوت كرد:

«و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل چون (موسی از مركز حكومت فرعون دور شد) و متوجه شهر مدین گردید، گفت: امید است خدا مرا به راه درست راهنمایی فرماید» [1] .

هنگامی كه حسین (ع) در مكه منزل گزید، اهل مكه و زائران حرم و مردمان نواحی اطراف شهر به زیارتش می آمدند. ابن زبیر هم كه از بیعت با یزید سر تافته و از بیراهه خود را به مكه رسانیده بود، در كنار كعبه منزل كرده و اوقات را به نماز و طواف سپری می نمود، هر دو روز یكبار و یا بیشتر به حضور امام می رسید و هر چند كه در واقع از حضور آن حضرت در مكه دلتنگ و ناخشنود بود، زیرا با وجود امام كسی به او اقبال نشان نمی داد و بیعت وی را نمی پذیرفت. عبدالله بن عمر، نیز كه برای عمره مستحب به مكه آمده بود، با ورود امام حسین (ع) تصمیم گرفت كه به مدینه برگردد، اما پیش از بازگشت به حضور امام رسید و گفت:

ای اباعبدالله! اكنون یزید صاحب سیم و زر است و به همین جهت برخی بیعت او را پذیرفته اند و گروهی پس از این به او روی خواهند آورد، با پیشینه دشمنی و كینه ای كه خاندان بنی امیه با شما دارند، از آن می ترسم كه مخالفت تو با یزید سبب ریختن خون تو و گروهی دیگر شود؛ من از رسول خدا شنیدم كه فرمود:

حسین كشته خواهد شد و اگر مردم به وی یاری نرسانند به خواری گرفتار خواهند


شد. من به شما توصیه می كنم كه مانند دیگران بیعت بپذیر و از ریخته شدن خون مسلمانان حذر كن! [2] .

امام فرمود: ای اباعبدالرحمن! آیا نمی دانی كه گاه دنیا آنچنان پست می شود كه سر بریده یحیی بن زكریا را به ستمگری از ستمگران خدا ناشناس بنی اسرائیل اهدا می كند و آیا تو نمی دانی كه كار بنی اسرائیل به جایی رسید كه در هر روز، صبحگاه از طلوع فجر تا طلوع خورشید، نخست هفتاد پیامبر را به شهادت می رساندند و سپس در بازارهایشان به خرید و فروش می پرداختند و انگار كه هیچ كار خلافی هم انجام نداده اند، پس خداوند گرچه در عذاب آنها شتاب نكرد بلكه به ایشان مهلت داد ولی سرانجام خدای منتقم آنان را به سزای كردارشان رسانید. ای اباعبدالرحمن! از خدا بترس و دست از یاری من برندار!

پسر عمر چون این صراحت و قاطعیت را از امام دید، لب فروبست و تنها گفت: ای اباعبدالله! دوست دارم در این هنگام كه از شما جدا می شوم اجازه بدهید آن قسمت از بدنتان را كه رسول خدا مكرر بوسیده من نیز ببوسم.

امام پیراهن خود را بالا زد و عبدالله زیر سینه آن حضرت را سه بار بوسید و با گریه چنین گفت: با تو خداحافظی می كنم ای اباعبدالله زیرا در این سفر كشته خواهی شد. [3] .

به راستی عبدالله بن عمر، از چهره های مقدس مآب و محافظه كاری است، كه مانند آن در هر زمانی دیده می شود، او از شمار عالمانی است كه میان دینداری و دنیا مداری،


هیچ گونه تعارضی نمی بیند، یعنی با وجود ستم و فساد و فقر و نابسامانی در جامعه، می شود بی هیچ عكس العملی دیندار هم بود و به مقتضای شرایط زمان حركت نمود و خود را همرنگ جماعت نمایاند و بدین ترتیب خیر دنیا و آخرت را به دست آورد! اما آیا منطق قرآن، پیامبر و اصحاب آن حضرت همین گونه بود؟

این شخص كه خود را از صحابه پیامبر می دانست و همواره احادیثی از آن حضرت نقل می كند، در همه مراحل عمر خویش رویه محافظه كاری را از دست نداد، چنانكه پس از كشته شدن عثمان و رو آوردن مردم به حضرت علی (ع) به بهانه اینكه من باید آخرین نفری باشم كه با علی بیعت می كنم، از بیعت با آن حضرت سر برتافت، ولی پس از شهادت علی (ع) وقتی موقعیت را به سود معاویه یافت دست بیعت به وی داد، اما آنگاه كه معاویه برای فرزندش یزید بیعت می گرفت، به صف مخالفان پیوست، زیرا او بسیاری از بزرگان عرب را می دید كه با جانشینی یزید مخالف هستند و از اینرو بیعت با وی را به مصلحت خویش نمی دید، و لذا معاویه كه از روحیه او آگاه بود، مخالفت وی را به چیزی نگرفت.

پس از مرگ معاویه و آغاز حكومت یزید، عبدالله چون شماری از بزرگان اسلام را معترض حكومت یزید یافت، او نیز بیعت خود را به تأخیر انداخت و هنگامی كه مردم شهرهای مدینه و كوفه و بصره و... را با حسین (ع) همصدا دید، دو بار به حضور امام حسین (ع) رسید و آن حضرت را نصیحت كرده و از مخالفت با یزید برحذر داشت.

عبدالله با آنكه خود این حدیث را به امام (ع) یادآور می شد كه پیامبر (ص) فرمود: حسین كشته خواهد شد و اگر مردم به وی یاری نرسانند به خواری گرفتار خواهند گردید، باز هم سازش با یزید را به امام پیشنهاد می كرد و چون امام را قاطع و صریح یافت، علی رغم درخواست آن حضرت كه فرمود: «ای اباعبدالرحمن دست از


یاری من برندار»، نه تنها كه به ندای حسین لبیك نگفت بلكه با یزید بیعت كرد و حتی دیگران را به سازگاری با او دعوت نمود. پس ازمرگ یزید، هنگامی كه عبدالملك مروان به حكومت رسید و برای سركوبی ابن زبیر، حجاج بن یوسف ثقفی را به مكه اعزام داشت، حجاج به مدینه وارد شد، عبدالله بن عمر، شبانه شتابان به سوی حجاج آمد، و گفت: امیر دستت را بده تا بوسیله تو با خلیفه بیعت كنم!

حجاج پرسید: این همه شتاب برای چیست؟ می توانستی آنرا به فردا موكول كنی.

عبدالله گفت: زیرا از پیامبر خدا (ص) شنیدم كه فرمود «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة هر كس بمیرد و امام زمام خویش را نشناسد، مانند مردم زمان جاهلیت مرده است.» از اینرو، من ترسیدم كه امشب مرگم فرارسد و چون امام و پیشوایی نگزیدم مانند مردگان جاهلیت بمیرم.

حجاج كه این گفته را شنید، پای خود را از زیر لحاف بیرون كشید و گفت: بیا بجای دستم پایم را ببوس!!

این عالم مقدس مآب محافظه كار، خم شد و بر پای كثیف ترین جنایتكار تاریخ بوسه زد.


[1] طبري، ج 5، ص 343.

[2] فتوح، ج 5، ص 42 و 43.

[3] لهوف، ص 14، خوارزمي، ج 1 ص 190، در رواياتي ديگر آمده است كه: عبدالله بن عمر، از آن حضرت خواست كه دست از قيام بردارد و او راه پيامبر را پيش گيرد و از دنيا خواهي بپرهيزد و آنچه را كه عموم مردم برگزيده اند، بپذيرد. ترجمه الامام الحسين من كتاب الطبقات، (ترائنا ش 10، ص 166).